صب بخاطر تتویی که قرار بود روی یکطرف پهلوش بزنه و مامانش با مکان تتو ناموافق بود خودش رفته بود و از اونجایی که من گفته بودم دیگه برای این یکی خرابکاری رو من حساب نکنه چون دیگه مامانش میدونه من جایی نمیرم و ممکنه متوجه بشه من خونهام و به طرز بدی به خاک بره، به خانواده گفته بود که با بچهها میریم صبحونه :)))
صب بهش پیام دادم که صبونه خوشمزس؟ به بچهها سلام برسون:)
پیامم رو فروارد کرده بود توو گپ بچههایی که قرار بود باهاشون بره.
اونام جدی گرفته بودن داشتن هی یکی یکی سلام میرسوندن و احوال پرسی میکردن، اون هم هی پیامهاشونو برام فروارد میکرد، بهشون میخندیدیم:)))))
حقیقتن از این همه احترامیکه برای من از ابتدا تا به کنون قائل بودن و تصوراتی که_چه ظاهر چه باطن_ ازم دارن برگام میریزه:))
مثلن چند وقت پیش که تازه موهامو کوتاه کرده بودم پروفایلم رو دیده بودن و یه عکسی هم خود اون از من براشون فرستاده بود، یه چیزی گفته بودن توو مایههای این کصخله اینستا نداره؟ میشه ما بریم با عکساش پیج فیک بزنیم؟
یا مثلن همین امروز که گویا غیبت درس نخوندن منو داشتن میکردن سحر گفته، بگو بخونهههه..چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که تو لباس سفید پزشکی چجوری میشع..دیدم خیلی بهش میاد..خیلی قشنگ میشه توش☹️💔
پزشک خوشگلی میشه😂🤦♂💔
بازدید : 276
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 6:37